کلبه عشق جمعه 6 آبان 1390برچسب:, :: 17:58 :: نويسنده : بهار
At least 5 people in this world love you so much they would die for you حداقل پنج نفر در این دنیا هستند که به حدی تو را دوست دارند، که حاضرند برایت بمیرند At least 15 people in this world love you, in some way حداقل پانزده نفر در این دنیا هستند که تو را به یک نحوی دوست دارند The only reason anyone would ever hate you, is because they want to be just like you تنها دلیلی که باعث میشود یک نفر از تو متنفر باشد، اینست که میخواهد دقیقاً مثل تو باشد A smile from you, can bring happiness to anyone, even if they don't like you یک لبخند از طرف تو میتواند موجب شادی کسی شود، حتی کسانی که ممکن است تو را دوست نداشته باشند Every night, SOMEONE thinks about you before he/ she goes to sleep هر شب، یک نفر قبل از اینکه به خواب برود به تو فکر میکند You are special and unique, in your own way تو در نوع خود استثنایی و بینظیر هستی Someone that you don't know even exists, loves you یک نفر تو را دوست دارد، که حتی از وجودش بیاطلاع هستی When you make the biggest mistake ever, something good comes from it وقتی بزرگترین اشتباهات زندگیت را انجام میدهی ممکن است منجر به اتفاق خوبی شود When you think the world has turned it's back on you, take a look you most likely turned your back on the world وقتی خیال میکنی که دنیا به تو پشت کرده، یه خرده فکر کن، شاید این تو هستی که پشت به دنیا کردهای Always tell someone how you feel about them you will feel much better when they know همیشه احساست را نسبت به دیگران برای آنها بیان کن، وقتی آنها از احساست نسبت به خود آگاه میشوند احساس بهتری خواهی داشت If you have great friends, take the time to let them know that they are great وقتی دوستان فوقالعادهای داشتی به آنها فرصت بده تا متوجه شوند که فوقالعاده هستند یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 17:48 :: نويسنده : بهار
یه کاری کردی به قلبم که بدونت حتی مردن سخته حتی بی تو موندن لذت از زندگی بردن یه کاری کردی که از یاد نمیری حتی یه لحظه دیگه عشقت کرده پیرم اما باورکن می ارزه دیدن تو گرچه از دور واسه من یه جور امیده یه چیزی مثل یه جادو که بهم بها نمی ده این مهمه که می دونم واسه من چقدر عزیزی من که جام عشق دادم چه بنوشی چه بریزی یه کاری کردی به قلبم که بدونت حتی مردن سخته حتی بی تو ای خوبم لذت از زندگی بردن یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 17:46 :: نويسنده : بهار
به که گویم که تو منزلگه چشمان منی، به که گویم تو نوازشگر دستان منی یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 17:42 :: نويسنده : بهار
از شهر چه خبر؟ شيراز و میگن نازِ واسی آُفتو جِنگِش قلبارو گِرِِن میزنه به هم تیرشهی تِنگِش بلبل تو کوچا، تو پس کوچا غزل میخونه شعرای ترِحافظ میچکه از سرِ چِنگِش عطر گل ياس با نسترن، بهار نارنج هی سر میکشه از تو خوناهای واز وِلِنگِش این جان که اگر چِش تو چِشای هکی بدوزی ساز دِلشو میشنُفی از جِلِنگ جِلِنگِش اینجان که با فوتِ کاسهگری، امرو و فردو تام پات میسره دنبال دخترا ی زِِرِنگِش اَگه دختر همسایهي دیوار به ديوار، ليم ليم ديوارک زد تو بدو بزن پلنگِش قلبای پیزِری نیس تو سینهی مردم شيراز تو بیخودی ريشميز بزنه تو درز و دِنگِش دنيا رو تی پس میگشت سمندر از شهر چه خبر! قربون اون آُفتابِ جِنگِش یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 17:20 :: نويسنده : بهار
دلم خیلی میخواست معنای عشق و دوست داشتن رو بدونه ! معنای غروب رو ! ولی کاش هرگز این آرزو رو نداشت ! هر غروبی زیباست جز غروب عشق چقدر شکستن بی صدا ! چقدر تحمل چقدر انتظار نشستن واسه فردا ! چقدر امید و دلخوشیهای الکی !!! وقتی میبینی عشق دروغه ! چراغش بی فروغه ! وفاش همینه !! واسه چی میخوای بمونی ! برو از این دنیا راحت کن خودت رو ! آسمون عشق ابری شده ! تماشا نداره ! مهر و وفا مرده اینکه دیگه حاشا نداره ! دلا سنگ ، هزار رنگ همش ریا و دو رویی ! پس کو تو دلها وفا ! کو ؟؟؟؟ پس عشق و عاشقی چیست ؟؟ بالاتر از اینکه بخوای جونت رو بدی ؟؟!! بسه بسه ... ای دل بیا بریم ... یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 16:58 :: نويسنده : بهار
جلسه محاكمه عشق بود
و عقل قاضی ، و عشق محكوم ....
به دلیل تبعيد به دورترين نقطه مغز يعنی فراموشی ، قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند قلب شروع كرد به طرفداری از عشق ، آهای چشم مگر تو نبودی كه هر روز آرزوی دیدن چهره زیبایش را داشتی ، ای گوش مگر تو نبودس كه در آرزوی شنيدن صدايش بودی وشما پاها كه هميشه رفتن به سويش بوديد حالا چرا اينچنين با او مخالفيد ؟ همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترك كردند ، تنها عقل و قلب در جلسه ماندند عقل گفت: ديدی قلب همه از عشق بی زارند ، ولی متحيرم با وجودی كه عشق بيشتر از همه تورا آزرده چرا هنوز از او حمايت ميكنی !؟ قلب ناليد و گفت: من با وجود عشق ديگر نخواهم بود و تنها تكه گوشتی هستم كه هر ثانيه كار ثانيه قبل را تكرار ميكند و
فقط با عشق ميتوانم يك قلبی واقعی باشم سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, :: 15:47 :: نويسنده : بهار
براش بنویس دوستت دارم آخه می دونی آدما گاهی اوقات خیلی زود حرفاشونو از یاد می برن ولی یه نوشته ، به این سادگی ها پاک شدنی نیست گرچه پاره کردن یک کاغذ از شکستن یک قلب هم ساده تره ولی تو بنویس تو بنویس ... باز شب شد چقدر تنهایم اما چه بسا بی فایده ست هیچ رابطه ی انسانی وجود دیگری را به تملك خود در نمی آورد. جمعه 23 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 15:43 :: نويسنده : بهار
اگر باران بودم انقدر مي باريدم تا غبار غم را از دلت پاک کنم اگر اشک بودم مثل باران بهاري به پايت مي گريستم اگر گل بودم شاخه اي از وجودم را تقديم وجود عزيزت ميکردم اگر عشق بودم اهنگ دوست داشتن را برايت مينواختم ولي افسوس که نه بارانم نه اشک نه گل و نه عشق اما هر چه هستم دوستت دارم
جمعه 23 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 15:38 :: نويسنده : بهار
گفتم كه دوستت دارم ، گفتی كه باور نداری گفتی كه آغوشت را ميخواهم ، گفتم كه منتظر بمان عزيزم
تو میگی بارون رو دوست داری اما وقتی بارون میاد چترت رو باز میکنی
تو میگی باد رو دوست داری اما وقتی باد میاد پنجره ها رو میبندی
تو میگی آفتاب رو دوست داری اما وقتی می تابه پرده ها رو می اندازی
حالا فهمیدی که چرا میترسم وقتی میگی
« دوستت دارم » ؟!!
جمعه 23 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 15:35 :: نويسنده : بهار
برام دعا كن عشق من، همين روزا بميرم ...
آخه دارم از رفتن بدجوري گُر ميگيرم ...
دعا كنم كه اين نفس،تموم شه تا سپيده ...
كسي نفهمه عاشقت، چي تا سحر كشيده ...
اين آخرين باره عزيز،دستامو محكمتر بگير ...
آخه تو كه داري ميري،به من نگو بمون نمير ...
گاهي بيا يه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ...
من با تو سوختم نازنين،باشه برو با من نسوز ...
اگه يروز برگشتي و گفتن فلاني مرده ...
بدون كه زير خاك سرد حس نگاتو برده
گريه نكن براي من قسمت ما همينه ...
دستامو محكمتر بگير لحظه ي آخرينه ...
اين آخرين باره عزيز،دستامو محكمتر بگير ...
آخه تو كه داري ميري،به من نگو بمون نمير ...
گاهي بيا يه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ... من با تو سوختم نازنين،باشه برو با من نسوز ... برام دعا كن عـــــــــشــــــــــق من ... جمعه 23 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 15:22 :: نويسنده : بهار
چه کردی مهربان !!! انگار قلبم را تکان دادی
به من آیینه احساس پاکت را نشان دادی نمی دانی چه توفانی به پا شد در شب بدرود زمانی که نسیم دست هایت را تکان دادی ز من تا عشق ،تنها یک توانستن مسافت بود تو اینک زانوان ناتوانم را توان دادی من اینجا واژه های گنگ را در شعر می چیدم تو یک شب آمدی احساس لالم را زبان دادی سوالم در سکوت سنگ ها و صخره ها گم بود تو اما پاسخم ر ابا زبانی مهربان دادی دو شنبه 19 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 21:29 :: نويسنده : بهار
سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و ادامه مطلب ... دو شنبه 19 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 21:24 :: نويسنده : بهار
اجازه هست که قلبمو ،برات چراغونی کنم. پیش نگاه عاشقت،چشمامو قربونی کنم. اجازه میدی تا ابد سر بذارم رو شونه هات روزی هزار دفعه بگم، بگم که میمیرم برات اجازه دارم به همه بگم فقط مال منی بگم ستاره ها میگن همیشه تو فال منی اجازه میدی که بگم حرف ترانه هام تویی دلیل زنده بودنم، درد بهونه هام تویی با تو به آسمون میرم ،با تو یه آدم دیگم بهشتمو ساختی برام،هیچی به جز تو نمیخوام. اجازه میدی تا ابد منتظر تو بمونم دو شنبه 19 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 21:21 :: نويسنده : بهار
Interview with god گفتگو با خدا I dreamed I had an Interview with god خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم . ادامه مطلب ... دفتر عشـــق كه بسته دو شنبه 19 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 21:9 :: نويسنده : بهار
سلام عزیز مهربون، اجازه هست بشم فدات؟
اجازه هست تو شعر من، اثر بذاره خنده هات؟ شب که می شه یواش یواش، با چشمک ستاره هاش اجازه هست از آسمون، ستاره کش برم برات؟ اجازه هست بیای پیشم یه کم بگم دوست دارم؟
تو هم بگی دوسم داری بارون بشم دل ببارم بریم تو باغ اطلسی بی رنج و درد بی کسی بهت بگم اجازه هست گل روی موهات بذارم اجازه هست خیال کنم، تا آخرش مال منی؟
خیال کنم دل منو، با رفتنت نمی شکنی؟ اجازه هست خیال کنم، بازم میای می بینمت؟ با اون چشای مهربون، دوباره چشمک می زنی؟ طپش طپش با چشمکت، غزل بگم برای تو
با اتکا به عشق تو، تو زندگی برم جلو؟ هر چی بگی نه نمی گم، جونم بخوای برات می دم
هر چی می خوای بهم بگو، فقط بهم نگو برو اجازه هست بازم تو خواب، بوس بکارم کنج لبات یه شعر تازه تر بگم، به یاد شرم گونه هات نشونیتو بهم می دی؟ تا پنهون از چشم همه
ورق ورق نامه بدم بازم برات همیشه مهربون من! نامه رسید به انتها فقط یه چیز یادت باشه: بازم به خواب من بیا
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
|||||||||||||||||||
|