کلبه عشق جمعه 23 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 15:38 :: نويسنده : بهار
گفتم كه دوستت دارم ، گفتی كه باور نداری گفتی كه آغوشت را ميخواهم ، گفتم كه منتظر بمان عزيزم
تو میگی بارون رو دوست داری اما وقتی بارون میاد چترت رو باز میکنی
تو میگی باد رو دوست داری اما وقتی باد میاد پنجره ها رو میبندی
تو میگی آفتاب رو دوست داری اما وقتی می تابه پرده ها رو می اندازی
حالا فهمیدی که چرا میترسم وقتی میگی
« دوستت دارم » ؟!!
جمعه 23 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 15:35 :: نويسنده : بهار
برام دعا كن عشق من، همين روزا بميرم ...
آخه دارم از رفتن بدجوري گُر ميگيرم ...
دعا كنم كه اين نفس،تموم شه تا سپيده ...
كسي نفهمه عاشقت، چي تا سحر كشيده ...
اين آخرين باره عزيز،دستامو محكمتر بگير ...
آخه تو كه داري ميري،به من نگو بمون نمير ...
گاهي بيا يه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ...
من با تو سوختم نازنين،باشه برو با من نسوز ...
اگه يروز برگشتي و گفتن فلاني مرده ...
بدون كه زير خاك سرد حس نگاتو برده
گريه نكن براي من قسمت ما همينه ...
دستامو محكمتر بگير لحظه ي آخرينه ...
اين آخرين باره عزيز،دستامو محكمتر بگير ...
آخه تو كه داري ميري،به من نگو بمون نمير ...
گاهي بيا يه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ... من با تو سوختم نازنين،باشه برو با من نسوز ... برام دعا كن عـــــــــشــــــــــق من ... جمعه 23 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 15:22 :: نويسنده : بهار
چه کردی مهربان !!! انگار قلبم را تکان دادی
به من آیینه احساس پاکت را نشان دادی نمی دانی چه توفانی به پا شد در شب بدرود زمانی که نسیم دست هایت را تکان دادی ز من تا عشق ،تنها یک توانستن مسافت بود تو اینک زانوان ناتوانم را توان دادی من اینجا واژه های گنگ را در شعر می چیدم تو یک شب آمدی احساس لالم را زبان دادی سوالم در سکوت سنگ ها و صخره ها گم بود تو اما پاسخم ر ابا زبانی مهربان دادی دو شنبه 19 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 21:29 :: نويسنده : بهار
سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و ادامه مطلب ... دو شنبه 19 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 21:24 :: نويسنده : بهار
دو شنبه 19 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 21:21 :: نويسنده : بهار
Interview with god گفتگو با خدا I dreamed I had an Interview with god خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم . ادامه مطلب ... دفتر عشـــق كه بسته دو شنبه 19 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 21:9 :: نويسنده : بهار
سلام عزیز مهربون، اجازه هست بشم فدات؟
اجازه هست تو شعر من، اثر بذاره خنده هات؟ شب که می شه یواش یواش، با چشمک ستاره هاش اجازه هست از آسمون، ستاره کش برم برات؟ اجازه هست بیای پیشم یه کم بگم دوست دارم؟
تو هم بگی دوسم داری بارون بشم دل ببارم بریم تو باغ اطلسی بی رنج و درد بی کسی بهت بگم اجازه هست گل روی موهات بذارم اجازه هست خیال کنم، تا آخرش مال منی؟
خیال کنم دل منو، با رفتنت نمی شکنی؟ اجازه هست خیال کنم، بازم میای می بینمت؟ با اون چشای مهربون، دوباره چشمک می زنی؟ طپش طپش با چشمکت، غزل بگم برای تو
با اتکا به عشق تو، تو زندگی برم جلو؟ هر چی بگی نه نمی گم، جونم بخوای برات می دم
هر چی می خوای بهم بگو، فقط بهم نگو برو اجازه هست بازم تو خواب، بوس بکارم کنج لبات یه شعر تازه تر بگم، به یاد شرم گونه هات نشونیتو بهم می دی؟ تا پنهون از چشم همه
ورق ورق نامه بدم بازم برات همیشه مهربون من! نامه رسید به انتها فقط یه چیز یادت باشه: بازم به خواب من بیا
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
|||||||||||||||||||
![]() |